«بحرانِ افغانستان» و «روشنفکران»
زمان هوتک زمان هوتک

 

5

 

25.08.2013

در این قسمت (نوشتۀ حاضر)، پیرامون مفاهیمی: همچون فرهنگ، دموکراسی، کثرت گرایی، آزادی و روشنفکر از دید اندیشمندان (چون با بحران افغانستان رابطۀ مستقیماً متناسب دارد)، تماس گرفته خواهد شد.

درمورد مفهوم «فرهنگ»:

"واژه فرهنگ، از دو واژه «فر» و «هنگ» مشتق شده و به معنای ادب، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف شده است.(فرهنگ فارسی معین)

این واژه در پهلَوی به صورت «فره هنگ» به معنای پیش کشیدن و فراکشیدن یعنی فرهنگ را سبب پیشرفت می دانند.

معادل این واژه در زبان لاتین «کلتور» است که به معنای پروراندن است. واژه کلتور نخستین بار در قرن 11 میلادی در اروپا ابداع و به دو معنا بکار برده شد:

نخست، به عنوان «مراسم دینی» و دوم، به تعبیر کشت و زرع بر زمین.

درحال حاضر کلتور در فرهنگهای اروپایی به معنای دوم یعنی کشت و زراعت نیز بکار می رود. اما نزد اروپاییان تعریف واژه فرهنگ پیشینه ای دراز دامن دارد. درعصر روشنگری بود که مفهوم «فرهنگ»، محتوای فلسفی و علمی خود را یافت و بیانگر موضع معنوی و فکری است که با پژوهش و مطالعه در پدیده های طبیعی و اجتماعی قوای ذهنی انسان را تقویت می کند و گسترش و رشد میدهد. به عبارت دیگر، فرهنگ دراندیشه عصر روشنگری به معنای آموزش و پرورش روح و اندیشه بشر است. به همین اساس، فیلسوفان و اندیشمندان آن دوران اروپا مفهوم «فرهنگ» و مقوله «آموزش» را مکمل یکدیگر می دانند. به عنوان مثال از دیدگاه فیلسوفانی چون هابز و لاک هدف فرهنگ آموزش و پرورش ذهن انسان و آشنایی او با اندیشه انتقادی است. از این رو، در نظام فکری این اندیشمندان منظور از انسان با فرهنگ فردی است که از اندیشۀ انتقادی و نیروی داوری و سنجش برخوردار باشد. آنچه «انسان با فرهنگ» را از «انسان بی فرهنگ» جدا می سازد، مسأله شناخت او از جهان و ظرافت طبع اوست. «انسان با فرهنگ» انسانی است دارای آموزش و تربیت اجتماعی و برخوردار از هنر آداب معاشرت.

بناءً در ادبیات اروپایی می توان نزدیک به 200 تعریف از فرهنگ را یافت که نشان از اهمیت فرهنگ در این جوامع دارد. آنها فرهنگ را از دیدگاه های گوناگون، از جمله دیدگاه اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی بررسی کرده اند و دریافته اند که فرهنگ بر تمام اجزاء زندگی آدمی تأثیر گذار است.

بطور مثال، در سال 1952 میلادی آلفرد کلوبر و کلاید کلاکهون در کتاب خود بنام «فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» با گردآوری 164 تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده می انجامد:

ـــ برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امورانسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.

ـــ الگوی یک پارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.

ـــ مجموعه ای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف می کند.

ادوارد تایلور (1832 ــ 1917 م)، فرهنگ را مجموعه پیچیده ای از دانش، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هر چه که فرد به عنوان عضوی ازجامعه، ازجامعۀ خویش فرا می گیرد، تعریف می کند. او، در سال 1871 میلادی فرهنگ را با تمدن مقایسه کرد و آن دو را کُلیتی درهم تنیده دانست که شامل دین، هنر، اخلاق و هرگونه توانایی است که آدمی می تواند بدست آورد. از این رو کتاب ها، نقاشی ها، بناها و نیز دانش همآهنگ کردن خود با محیط و همچنین آداب و فضیلت های اخلاقی و دستور های شایست و ناشایست، همگی جزئی از فرهنگ بشمار می رود.

مایرس نیز فرهنگ را آن چیزی دانست که از گذشتۀ آدمی به جای مانده است و بر اکنون و آیندۀ او تأثیر می گذارد.

در سدۀ 20 میلادی «فرهنگ» به عنوان یک مفهوم محوری و کلیدی در انسان شناسی به کار رفت که همۀ پدیده های انسانی را دربر می گرفت و صرفاً نتیجۀ ژنتیکی به حساب نمی آمد. اصطلاح «فرهنگ» به ویژه در انسان شناسی امریکایی دارای دو معنی بود:

1 ــ ظرفیت وگنجایش تکامل یافتۀ بشر برای دسته بندی و بیان تجربیات به واسطۀ نمادها و کُنش پندارمآبانه و نوآورانه.

2 ــ راه های مشخصی که مردم بر اساس آن در نقاط مختلف جهان زیسته و تجربیات خودرا به شیوه های گوناگون بیان می کنند و به شکلی خلاقانه دست به کُنش میزنند. پس ازجنگ جهانی دوم این اصطلاح ــ اگرچه با معانی مختلف ــ ازاهمیت بیشتری دردیگر رشته ها و حوزه های علمی مثل جامعه شناسی، مطالعات فرهنگی، روان شناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.

هنگام بررسی فرهنگ باید به دو نکته توجه داشت: نخست پهنۀ فرهنگی است و دیگری قدرت فرهنگ ها است. هرسستم فرهنگی دریک زیستگاه طبیعی رشد میکند. از اینرو بی تردید محیط برفرهنگ تأثیر خواهد گذاشت. چنین تأثیرگذاری را پهنۀ فرهنگی می نامند.

ما دو نوع فرهنگ داریم؛ یکی فرهنگ قدرتمند است که پایه های استواری دارد و در نتیجه باقی می ماند و دیگری فرهنگی است که سست و ناتوان است و از بین می رود.

هر منطقه از هر کشوری می تواند فرهنگی متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیلۀ آموزش، به نسل بعدی منتقل می شود؛ در حالی که ژنتیک به وسیلۀ وراثت منتقل می شود. این تفاوت فرهنگی بنام تنوع فرهنگی یاد می شود. تنوع فرهنگی غالباً به مفهوم گوناگون فرهنگ و در معیاری وسیع تفاوت فرهنگ جوامع مختلف انسانی در مناطق مختلف زمین است.

وقتی صحبت از تنوع فرهنگی می شود لزوماً تفاوت فرهنگی بین کشورها مد نظر نیست. به عبارت دیگر، همواره فرهنگ ها با کشورها یکی نیستند. همان طور که «باند» و «اسمیت»(1998) نشان داده اند:

«وقتی ما کشورها را برمبنای تفاوت های فرهنگی از یکدیگر جدا می کنیم، نباید از تنوع فرهنگی بیشماری که درون بسیاری از این کشورها وجود دارند، غافل شویم

برای مثال تفاوت بین فردگرایی (دیدگاه فرد محور به زندگی) و جمع گرایی (دیدگاه جمع محور به زندگی) را در نظر بگیرید.

همچنان مفهوم فرهنگ، از دیدگاه اندیشمندان قرن 18 و 19 اروپا محتوایی جهانشمول را نیز داشت، که بنام «فرهنگ جهانی» یاد می شود.

«فرهنگ جهانی» یعنی فرهنگی که تجارب و سنتهای ملل گوناگون جهان را دربر می گیرد و فرهنگی است که جایگاه هستی شناختی آن فراسوی بطن خانواده و شهر، منطقه یا یک کشور است؛ چون «فرهنگ جهانی» در جستجوی درک و شناخت معیارهای فراگیر و همگانی است که برحسب تنوع و تحرک و پویایی کلیۀ فرهنگهای بشری صورت و شکل پذیرفته است. شکی نیست که این پویش مداوم«فرهنگ جهانی» برای نیل به ارزشهای همگانی و جهانشمول وضعیت بشری را در قرن حاضر تعین خواهد کرد. زیرا هم اکنون ما وارد دوره ای تاریخی ــ فرهنگی شده ایم که همزیستی و تبادل فرهنگها را امری ممکن می داند ــ یعنی مسؤلیت اخلاقی و معنوی و سیاسی هر یک از فرهنگهای بشری را در قبال پرسشها و مسائل زندگی همگانی، هرروز و در هر نقطۀ جهان در سیارۀ ما مطرح می کند. درک و تحلیل مسائلی چون فقر، بی سوادی، ازدیاد جمعیت، توسعه، حفظ محیط زیست و...از توان فرهنگ منزوی بومی یا حتی منطقه ای خارج است و به همبستگی و تعاون میان فرهنگ های ملل گوناگون نیاز دارد...به عبارت دیگر می توان فرهنگ را تمامی دست آورد های معنوی و مادی انسان در مسیر تاریخ زندگی آن تعریف کرد، که به همین خاطر بعضاً فرهنگ را بطور عموم به دو نوع: فرهنگ معنوی(دست آوردهای معنوی) و فرهنگ مادی(دست آوردهای مادی) انسانها تقسیم بندی می نمایند.

از جانب دیگر، درشرایط امروزه جهان، پدیده بسیار منفی تهاجم فرهنگی می باشد. تهاجم فرهنگی به معنی انتقال معانی میان نظام های فرهنگی بدون رضایت دو طرفه است. به عبارت دیگر، اگر یک نظام فرهنگی، ارزش های خود را با استفاده از قدرت بر نظام دیگری تحمیل کند، تهاجم فرهنگی صورت می گیرد. برخلاف مبادله فرهنگی که در آن نظام ها توسعه یافته و تغیرات را بر می تابند؛ در تهاجم فرهنگی، ارزش های اصلی هر نظام مورد تردید قرار می گیرد و به مرور زمان نظام های ارزشی و فرهنگی از بین می روند.

فرهنگ های مهاجم معمولاً برای تضعیف و آسیب پذیرکردن فرهنگ دیگر، از روش های جوسازی (تبلیغات سیاسی یا پروپاگاندا) بهره می برند. اما مبادله فرهنگی و شناخت فرهنگ دیگر محرکی است برای غنی کردن فرهنگ ملی. بدین معنا که مبادله فرهنگی انتقال معانی فرهنگی به طور ارادی و گاه با برنامه ریزی فرهنگی است؛ چنان که هر نظام فرهنگی عناصری از فرهنگ های دیگر را می پذیرد. این مبادله، در حوزه هایی انجام می پذیرد که هر نظام فرهنگی آن را مجاز می شمارد. این انتقال فرهنگ، دو طرفه است؛ به این معنی که در آن ارزش ها و هنجارها رد و بدل می شوند."(1)

"درمورد مفهوم «دموکراسی»:

دموکراسی در اصل واژه ای است یونانی که از « دموس » (مردم) و « کراتوس » (حکومت) مشتق گردیده است.

یعنی دموکراسی، یک روش حکومتی است برای مدیریت کم خطا بر مردم حق مدار که در آن مردم، نه فرد یا گروه خاص، حکومت می کنند. یا به عبارت دیگر، دموکراسی، نوعی ازحکومت کردن است که درآن قدرت سیاسی دردست اکثریت مردم قرار میداشته باشد.

ابراهام لینکلن (1809 ــ 1865 م، شانزدهمین ریس جمهور امریکا)، دموکراسی را حکومت مردم، از سوی مردم و برای مردم تعریف کرده است.

جیمز برایس (1838 ــ 1922 م، استاد حقوق)، در کتاب خود «دموکراسی نوین»، معنای دموکراسی را چنین بیان کرده است: «این مفهوم بر حکومتی دلالت می کند که در آن ارادۀ اکثریت شهروندانِ واجد صلاحیت، حاکم باشند

ژوزف شومپتر(1883 ــ 1950 م، اقتصاددان)، در سال 1942 میلادی مفهوم دموکراسی را به بهترین صورت بیان داشته است. او، در بررسی خود تحت عنوان «کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی»، کمبودی های را که در تئوری «کلاسیک دموکراسی»، مشاهده می کند، برمی شمرد. در این تئوری، دموکراسی بر حسب «اراده مردم» یعنی (منبع) در «نفع مردم» یعنی (مقصود)، تعریف شده است. شومپتر با کنار زدن جدی این برداشت ها، خود نظریه دیگری را تحت عنوان«تئوری دیگری درباره دموکراسی» بمیان می آورد و می گوید:

«روش دموکراتیک ترتیبات سازمان یافته ای است برای نیل به تصمیمات سیاسی که در آن افراد، از طریق انتخابات رقابت آمیز و رای مردم به قدرت و مقام تصمیم گیری می رسند

هانتینگتون (ساموئل هانتینگتون، 1927 ــ 2008 م، متخصص علوم سیاسی)، در پیروی از این سنت شومپتر، نظام سیاسی یی را دموکراتیک می نامد، که قدرتمداران صاحب تصمیم درآن نظام از سوی مردمی آزاد که حق رای دارند و میتوانند به درستی رای بدهند و در انتخابات مرحله یی شرافتمندانه و رقابت آمیز و آزاد شرکت جویند، انتخاب می شوند.

بااین تعریف، دموکراسی دوبُعد را درخود می گیرد: یکی«رقابت» ودیگری«مشارکت». چنین دموکراسی همچنین وجود آزادیهای اجتماعی و سیاسی مانند: آزادی بیان، آزادی اجتماعات، و سازمانها را که لازمه آزادی بحث سیاسی است که به رقابتهای انتخاباتی کشیده می شود، محترم می شمارد.

لری دیاموند (استاد دانشگاه «استنفورد»)، دموکراسی را سستمی از حکومت در نظر می گیرد و برای آن مبانی چهارگانه به ترتیب زیر قائل است:

1 ــ مشارکت فعالانه شهروندان درعرصه سیاست و زندگی مدنی.

2 ــ برگزیدن و جایگزین کردن دولت ها توسط انتخابات آزاد و عادلانه.

3 ــ پاسداری از حقوق اساسی کلیه شهروندان.

4 ــ حکومت قانون و اعمال بی طرفانۀ قوانین و مواد آن درقبال شهروندان.

لری دیاموند، درتوضیح اصول چهارگانه اش، دموکراسی را به مثابه نظام سیاسی برای مبارزه قدرت، در نظر می گیرد که مردم با توسل به دموکراسی امکان گزینش رهبران و واداشتن ایشان به پاسخگویی در بارۀ سیاست ها و نحوه عملکرد شان را خواهند داشت. لذا تعین نمایندگان و مقامات دولتی و محلی با تصمیم مردم از طریق انتخابات آزاد، قانونی و بی طرفانه، ایشان را از بین احزاب رقیب می گزینند.

دیاموند اعتقاد دارد که درکنار«حق انتخاب»، مردم «حق انتقاد» ازحاکمان منتخب خود را داشته و برنحوه رهبری امورحکومت نظارت خواهند کرد. هر نامزد و حزبی میتوانند از طریق رسانه های جمعی طرحها و برنامه های خودرا به اطلاع رای دهندگان برسانند و رای دهندگان نیز باید از امنیت و آزادی حق رای در فضای عاری از اجبار و تهدید برخوردار باشند. به این منظور اطمنان یافتن عدم اجبار، فساد، تقلب و دستکاری در آرای مردم، ناظران مستقلی می توانند درجریان انتخابات حضور داشته باشند.

در حکومت های دموکراتیک بر هر شهروند «حقوق بنیادینی» مترتب است که نباید از سوی دولت مورد تعرض واقع شود. بواسطه این حقوق هر کس در اعتقادات، بیان و نوشتن افکار خود آزاد است و هیچ کس نمی تواند سایرین را وادار به اندیشیدن، اعتقاد یا اظهار یا نگفتن چیزی، مطابق میل خود سازند.

پس در یک ساختار سیاسی دموکراتیک حاکمان با آرای مردم به قدرت می رسند و در واقع منشأ قدرت اند و با آرای مردم نیز از پلکان قدرت پائین می آیند. جابجایی حاکمان در قبال مردمی که آنان را به قدرت رسانده اند، اصلی از اصول دموکراسی می باشد.

در این ساختار سیاسی هر یک از افراد و احزاب و گروه ها این حق را دارند که آراء و اندیشه های خود را به اطلاع مردم برسانند و جهت این منظور هر گروه و حزب تریبونی برای انتقال اهداف و آرمان های خود داشته باشند، تا بدون سانسور همان طوری که خود می خواهند آراء، افکار، طرح ها و برنامه های خود را اعلام کنند. همچنین افراد و گروه ها از حقوق اساسی شهروندی نظیر آزادی بیان، آزادی انتقاد، مذهب و عقیده... برخوردار باشند. در یک جمع بندی نهایی می توان دموکراسی را شیوه ای از حکومت دانست که در آن منشأ قدرت ملت است و بر اساس اصول « حق انتخاب، نظارت و حاکمیت قانون » بنا شده باشد.

کلود لوفور (1924 ــ 2010 م، فیلسوف)، درمورد دموکراسی به این عقیده است، که دموکراسی «آغازگر تاریخی است که در آن آدمیان، در خصوص مبانی قدرت، قانون و معرفت و نیز مبانی رابطۀ یکی با دیگری درتمام اشکال زندگی اجتماعی، درغایت تردید بسر می برند

هم چنان، از دید برخی نظریه پردازان سیاسی مفاهیم متنوعی برای دموکراسی وجود دارد:

ـــ از دیدگاه تقلیل گرایی ( مینیمالیسم )، دموکراسی سستم حکومتی است، که در آن شهروندان به گروهی از رهبران سیاسی حق حکومت را از طریق انتخابات دوره ای اعطا می کنند. این نظریه، بنام حکومت چند تنی و پُلیارشی نیز نامیده می شود.

ـــ مفهوم دموکراسی جمعی، می رساند که حکومت باید به تدوین قوانین و سیاست هایی بپردازد که بسیار نزدیک به نظرات میانه مردم باشد، نیمه ای درسمت راست و نیمه ای درسمت چپ.

ـــ دموکراسی شورایی، برمبنای این اصل استوار است که دموکراسی حکومت با بحث می باشد.

دموکراتهای شورایی ادعا می کنند، که قوانین و سیاستها می باید بر مبنای استلال هایی باشد که تمام شهروندان بتوانند آن را بپذیرند. پهنه سیاست باید جایی باشد که رهبران و شهروندان در آن به مباحثه پرداخته، بیکدیگر گوش فرا داده و نظرات خود را تغیر می دهند.

مفاهیم فوق، به دموکراسی از طریق نمایندگان آنها اشاره دارد.

ـــ دموکراسی مستقیم (دیرکت) می گوید، که شهروندان باید مستقیماً، نه از طریق نمایندگان خود در ایجاد قوانین و سیاستها مشارکت داشته باشند. فعالیت سیاسی بخودی خود ارزشمند بوده، موجب اجتماعی شدن و فرهیختگی شهروندان شده و مشارکت مردمی می تواند نخبگان توانمند را ارزیابی کند و از همه مهمتر این که شهروندان در حقیقت برخود حکومت نمی کنند، مگر آن که خود شان مستقیماً قوانین و سیاستها را تصمیم گیری کرده باشند.

ـــ مفهوم دیگر دموکراسی، تساوی سیاسی بین تمام شهروندان می باشد. این مفهوم به جوامعی اشاره دارد که در آنها عرف، روش و الگوهایی وجود دارند که به عنوان راهنماهایی بسوی تساوی قدرت سیاسی تلقی می شوند. نخستین و مهم ترین این عرف های اجتماعی عبارت از رخداد منظم، آزاد و آشکار انتخابات می باشد که به منظور انتخاب نمایندگانی می باشد که پس از انتخاب شدن مدیریت کل و یا عمده سیاست های عمومی جامعه را عهده دار می شوند.

در این دیدگاه، ممکن است اشکال شود که اکثریت رای دهندگان برای سیاست تصمیم می گیرند نه اکثریت مردم و بنا بر این راه بحث در باره اجباری شدن مشارکت سیاسی مثل «رای دادن اجباری» را باز می نماید و نیز اشخاص با پشتوانه مالی بیشتر امکان تأثیرگذاری بیشتری در جامعه در مبارزات انتخاباتی داشته و بنا بر این ممکن است قوانین جهت شفاف سازی منابع مالی در اختیار نامزدهای انتخاباتی مورد نیاز باشد.

هم چنان گونه های مختلف دموکراسی وجود دارد و در جامعه بین الملل نیز شاهد چند گانگی دموکراسی هستیم. میان انواع گوناگون دموکراسی، تفاوت های بنیادین وجود دارد. بعضی از آنها نمایندگی و قدرت بیشتری در اختیار شهروندان می گذارند. در هر صورت می توان چند نمونه ذیل را مثال آورد:

1 ـــ دموکراسی جفرسونی، برخی اهداف سیاسی هستند که به افتخار توماس جفرسون نامگذاری شده اند. این دموکراسی بنام مردم سالاری جفرسونی یاد می شود.

2 ـــ دموکراسی نمایندگی، به این معناست که تصمیمات مربوط به جامعه، نه بدست اعضای آن، بلکه توسط افراد ویژه ای که مردم برگزیده اند؛ گرفته می شود. شکل های گوناگون دموکراسی نمایندگی در بسیاری از سازمان ها هم وجود دارد.

بطور مثال:

ـــ دموکراسی نمایندگی چند حزبی: در این نوع دموکراسی، رای دهندگان از میان چند حزب یکی را انتخاب می نمایند.

ـــ دموکراسی نمایندگی یک حزبی: در این نوع دموکراسی، رای دهندگان امکان انتخاب دیگری به جز یک حزب را ندارند.

ـــ دموکراسی مشارکتی (دموکراسی مستقیم): دراین نوع دموکراسی، تصمیمات بطور جمعی بدست افراد گرفته می شد. این نخستین نوع دموکراسی یی بود که در یونان باستان یافت می شد.

ـــ شبه دموکراسی: برای حکومتی گفته می شود که هر چند در آن مردم حکومت ندارند؛ اما برخی نهادهای دموکراتیک در همچو حکومت ها وجود دارند؛ اگر چه سیاست این گونه حکومت ها به ظاهر دموکراتیک می باشند، ولی درعمل نهادهای دموکراتیک، خواسته های مردم را اجرا نمی کنند.

ـــ لیبرال دموکراسی یا دموکراسی آزاد: این نوع دموکراسی، که به عنوان دموکراسی قانون اساسی شناخته شده، عبارت است ازیک شکل متداول از دموکراسی کارگزار. بر اساس اصول دموکراسی لیبرال، انتخابات باید آزاد و منصفانه و روند سیاسی باید رقابتی باشد. در این گونه دموکراسی کثرت گرایی سیاسی معمولاً با حضور متعدد و مجزای احزاب سیاسی تعریف می شود.

دموکراسی لیبرال، ممکن است دراشکال مختلف قانون اساسی باشد:

الف ـــ ممکن است یک جمهوری مبتنی بر قانون اساسی باشد، مانند: ایالات متحده امریکا، هند، آلمان، برازیل...

ب ـــ ممکن است پادشاهی مشروطه (پادشاهی پارلمانی) مبتنی بر قانون اساسی باشد، مانند: انگلستان، جاپان، کانادا، اسپانیا...

نظام های که بر بنیاد دموکراسی لیبرالی ساخته شده اند، می تواند:

ـــ نظام ریاستی باشد، مانند: ایالات متحده امریکا، برازیل...

ـــ نظام پارلمانی باشد، مانند: انگلستان، اسپانیا...

ـــ یا نظام ترکیبی باشد (جمهوری ــ پارلمانی)، مانند: فرانسه...

اما، «کورنلیوس کاستوریاد یس» (1922 ــ 1997 م) فیلسوف، اقتصاددان و رونکاو یونانی، درنوشته های خود از استعمال اصطلاح «دموکراسی» درمورد جوامع غربی، ابا ورزیده و درعوض آنها را «اُلیگارشی های لیبرال» می داند. وی می گوید:

«در جایی که روزنامه نگاران، سیاستمداران و نویسندگان نسنجیده و بدون فکر از دموکراسی صحبت می کنند، چرا باید از اُلیگارسی لیبرال حرف زد؟ برای آنکه دموکراسی به معنای قدرت مردم است و حال آنکه این رژیم ها زیر سلطۀ قشرهای خاصی قرار دارند: یعنی سرمایه داران و صاحبان صنایع بزرگ، نظام اداری، مقامات عالی رتبۀ دولتی و سیاسی و جز آن. مسلماً در این رژیم ها مردم حقوقی دارند؛ مسلماً این حقوق، که طور که عده ای از سر نفهمی ادعا کرده اند، «صرفاً صوری» نیست، فقط ناقص است. اما مردم قدرت ندارند: آنها نه حکومت می کنند و نه بر حکومت نظارت دارند؛ نه حکم صادر می کنند و نه قانون وضع می کنند، آنها داوری نمی کنند. آنها می توانند هراز گاهی بخش ظاهری ــ یا مرئی ــ حکومت را از طریق انتخابات تنبیه کنند... »

او، در رابطه به جوامع غربی و دموکراسی لیبرال یادآور می شود که ما در برابر «فرآیند تجزیۀ جوامع غربی و به هم آمیختگی تمام طبقات قرار داریم. این تجزیه در زوال روندِ نمود جامعه از طریقِ خود جامعه دیده می شود. جوامع غربی دیگر نمود و محصول مجموعۀ معانی خیالی اجتماعی شان نیستند. به تعبیر دیگر، فرد غربی دیگر خود را در ارزش های جامعۀ معاصر باز نمی یابد. او دیگر نمی خواهد فردی معاصر باشد، زیرا جامعۀ کنونی نمی خواهد جامعه باشد و تنها خودش را تحمل می کند. بنا بر این یک چنین جامعه ای محکوم به بی تفاوتی، عوام فریبی و دروغ گویی است. زیرا هر چقدر سیاست بیشتر از ساختار جمعی و دموکراتیکش دور شود و به جانب وضعیتی بوروکراتیک با ظاهر مشروطه روی کند، بیشتر به نظر می رسد که فضای عمومی در معرض تهدید نوعی صنعت جهل و بی مسؤلیتی قرار گرفته است. زیرا دموکراسی تنها در جائی امکان تحقق دارد که در آنجا اخلاق دموکراتیک وجود داشته باشد: یعنی مسؤلیت، شرم، صداقت، نظارت متقابل و آگاهی شدید نسبت به این که بُرد یا باخت جامعه بُرد و باخت هر یک از ما نیز هست

کاستوریادیس می گوید: «دموکراسی نه یک وعدۀ انتخاباتی است و نه بهشتی گمشده برای برگزیدگان تاریخ. دموکراسی پدیده ای اجتماعی ــ تاریخی است. بنا بر این نمی توان دموکراسی را، همچون مفهومی متعالی، به صورت عقلانی بنا کرد. دموکراسی پیش از هر چیز عشق است. عشق به دموکراسی یعنی علاقۀ هر یک از اعضای جامعه به امور همگانی، با هدف پرسش کردن از ماهیت این امور و مشارکت در تغیر آنها

اگر در یک دموکراسی، قانونگذاریِ دقیق برای جلوگیری از توزیع نا متوازن قدرت سیاسی صورت نگیرد (بطور مثال تفکیک قواء)، یک شاخۀ نظام حاکم ممکن است بتواند قدرت و امکانات زیادی را در اختیار گرفته، به آن نظام دموکراتیک لطمه بزند. از «حکومت اکثریت» به عنوان خاصیت اصلی و متمایزکنندۀ دموکراسی نام می برند. در صورت نبود حاکمیت مسؤلیت پذیر، ممکن است که حقوق اقلیت های جامعه مورد سوء استفاده قرار گیرد، که در آن صورت به آن دیکتاتوری اکثریت می گویند.

از اصلی ترین روندهای موجود در دموکراسی های ممتاز می توان به وجود رقابتهای انتخاباتی عادلانه اشاره کرد. علاوه بر این، آزادی بیان، آزادی اندیشه های سیاسی و مطبوعات آزاد از دیگر ارکان اساسی دموکراسی هستند که به مردم اجازه می دهند تا با آگاهی و اطلاعات بر حسب علاقۀ شخصی خود رای بدهند.

بعضاً گروه ها حتی افرادی را می توان تصور کرد که بی آن که به صورت رسمی و مشهود حکومت کنند، دارای قدرت می باشند. به این ترتیب، ممکن است در یک دموکراسی صوری که به نظر می رسد مردم یا نمایندگان مردم حکومت می کنند، توزیع قدرت واقعی کاملاً غیر دموکراتیک باشد. یا بر عکس، در یک نظام سیاسی که در آن سلطنت یا اشراف به صورت فرمایشی حکومت می کنند، شاید این واقعیت اشکار نباشد که قدرت واقعی در دستان مردم است."(2)

درمورد مفهوم «کثرت گرایی»:

 

ادامه دارد






August 25th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات